أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

نائب مادری...

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

می گویم السلام علیک ای بانوی فاطمی...

می گفت می دانی ایشان با این سن کمشان چطور این شان عظیم را بدست آوردند؟ که بزرگترین علمای شیعه خودشان را در برابر ایشان خاک می دانند و خانه و کاشانه رها می کنند و ساکن حرم می شوند؟

می گویم السلام علیک یا فاطمه المعصومه...

می گفت خیلی ها دختر امام بودند، خیلی ها خواهر امام بودند، اصلا خیلی ها شهید بودند اما کدامشان این چنین جایگاه دارند؟

می گویم سلام خانم جان... سلام ای کریمه اهل بیت علیهم السلام...

می گفت ایشان دنبال این بود که خودش را به امام زمانش برساند و خالصانه تمام وجود و وجوهش رو به سوی امام(ع) و اوامر ایشان باشد... می گفت اصلا در پی امام(ع) بودن را از زینب(س) یاد گرفته بود...از کاروان حسینی(ص) یادگرفته بود تا در قبال امامش هیچ امر و رایی از خود نداشته باشد...

می گویم فاطمه جان... راستش را بخواهید تا حالا نشده است... نمی دانم چرا اما تا حالا که بیست و اندی سال می گذرد پایم به بهشت حرم شما نرسیده است! اما حدس هایی می زنم، حدس هایی از جنس حرم امام الرئوف...از همان حرم ها که وقتی از باب الجواد(ع) به گوهرشاد پر می کشی بغضهایت راحت می شکند...

می گفت در سیر حرکت فاطمه معصومه(س) از مدینه تا مرو افراد زیادی به همراه ایشان راه افتادند درحالی که آن ها نیز به نوعی چشم به امام دوخته و دنبال امیال امام بودند ؛ اما افراد کمی آن رمز اول را داشتند" من کان فینا باذلا محجه"   یعنی کسی که از خودش عبور کند و جانش را برای امام(ع) بر کف دست بگیرد این چنین قیمتی را دارد... یعنی راستش را بخواهی حضرت فاطمه(س) چیزی شبیه کاروانیان حسینی(ص) رشد داده شده است همانان که در مدت کوتاه سی و اندی روز تا اعلی علیین پرتاب شده اند... همان ها که علی اصغرشان هم باب الحوائج است... که آقای عالم است...

می گویم از هوای حرمتان تنفس نکرده ام... اما باور کنید می دانم که یک نفسش چقدر سبک می کند!

اصلا من نیامده ام، شما هم؟ اصلا گیرم که کودک بازیگوش و لجباز و یک دنده من باشم؛ اما شباهت اسم شما چه می شود؟ اصلا مادری به سن و سال است؟ به راه و مسافت است؟ به نسب خونی ست؟ نمی شود؟ که مثلا کنج اتاقمان بنشینیم پای چادرتان و آرام سر بگذاریم و شما هم نگاهمان کنید... فقط نگاهمان کنید، هیچ چیز دیگری نمی خواهیم... با گوشه چشمانتان گناهانمان را هرچقدر بزرگ زمین بگذارید و کمی دلداریمان بدهید که بلند شو جانم...بلند شو مادرجان! نمی خواهی به امام(ع) برسی؟

دیر شده است ها... که لباس پاره هایمان را نو کنید و انگار نه انگار باز هم به رویمان نیاورید...برای همیشه راهیمان کنید و قرآن بالای سرمان بگیرید... به مولایمان بگویید که ضمانتمان می کنید...از نگاهتان رحمت ببارد و گذشته را به رویمان نیاورید و توبه های شکسته را برایمان نشمارید و همه چیز برود و فقط شما بمانید... که ما هم ذره ای مثل شما چیزی از خودمان نداشته باشیم و همه چیز بشود مهدی(عج)... به برادرتان بگویید که خیال مبارکشان راحت باشد و شما خودتان می شوید مربی ما، شما خودتان ما رو به کاروان مولایمان می رسانید... به مادرتان بگویید که دوباره بنا می کنیم بنای مهدی(عج) را... فاطمه جان دست یا علی بدهیم...؟

پ.ن: این را درست یکسال پیش نوشته بودم... حالا در این یک سال به لطف خدا یکبار پایم به حرم باز شده است... حدس هایم درست بود، اما چیزی که توقعش را نداشتم حس عجیبیست که هرقدم که بر می داری انگار واقعا داری به زیارت خود خود حضرت مادر(س) می روی... 

پ.ن2: فاطمه جان حالا یک ماه از سفره داریتان گذشته... می شود امشب دست هایمان را بگیرید تا دوباره به همان ارتفاعات برگردیم... ارتفاعاتی از جنس شب قدر... ارتفاعاتی از جنس سکونت در بیت شما... همان ها که "فی بیوت اذن الله ان ترفع..."

پ.ن3: دلم عجیب برای یمن گرفته است...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۴
علی...

نظرات  (۱)

۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰ عباس کلانتری
<3
پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی