باید با آرمیتا حرف بزنم...
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ
آدمیزاد است دیگر!
یکهو به دلش می افتد که بزند زیر پروژه، کار، آزمایشگاه و هزار چیز دیگر... بنشیند در اتاقش و در را ببندد و شروع کند به یاد روزهای دبیرستانش چند باره، "بیوتن" بخواند و خودش هم نفهد که چرا انقدر سخت جلو می رود...؟
پ.ن: باید با آرمیتا حرف بزنم...
پ.ن: هی می خواهم به مناسبت دیدن فیلم محمد رسول الله(ص) چیزی بنویسم... حداقل تا قبل از اینکه برای بار دوم به دیدنش برم...اما عجیب بغض کرده ام... دریای رحمت او و حال این روزهای یمن و سوریه و عراق و ...
۹۴/۰۶/۰۸