أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

به نام او...

لیله الرغائب را ترجمه کرده اند شب آرزو ها، نمی دانم چقدر درست است اما می دانم شاید در فارسی فرق زیاد باشد بین رغبت و آرزو... مثلا شب رغبت ها. ذهن ما عادت کرده است که آرزو را چیزی ورای دسترس بداند و شاید چیزی در حد افسانه ببیند...

 اما رغبت را کسی محال نمی داند و بلکه برایش تلاش هم می کنند تا به آن چیزی که رغبت دارند برسند... آرزو می آید و می رود و این وسط شاید لبخندی کنج لبت بنشیند و بغضی بخاطر حسرت خیالی بودنش چشمانت را بگیرد...

اما واقعیت چیز دیگریست، واقعیت این است که خدای ماه رجب برایش فرقی نمی کند که شب آرزوهاست یا شب رغبت ها... اینها حرف های من نیست، حرف های خودش هست وقتی که دعای رجبیه را بخوانی... یا من ارجوه لکل خیر... عطنی بمسئلتی ایاک جمیع خیر  الدنیا

خدای ماه رجب دلش می خواهد تا کل خیر را به ما بدهد، دلش می خواهد که یکجا تحویل بدهد

اما ما فکرهایمان هنوز در تفاوت آرزو و رغبت مانده اند...ذهنمان انگار که موقع خواندن دعا دو نیمه باشد... نیمه خیالی که این قسمت ها را می خواند و خودش می داند که این ها خیال است و آرزو و انگار نه انگار به روی خودش نمی آورد و یواشکی چشمکی نثارمان می کند که بی خیال... بعد تر اما نیمه واقع بین خودش را می رساند وقتی دستت را به محاسنت می گیری که خدایا، حرم شیبتی علی النار...اینجا باز تاکید می کند که فلانی کل دعا را خواندی که به اینجا برسی ها اینجا برای توست...

خدایا مشکل از ماست که خدایی تو را باور نکرده ایم که حاضری برای نصرت مولایمان کل خیر را به ما عطا کنی تا برای مولایمان خرج کنیم... مشکل از ماست که یاد نگرفته ایم از تو بزرگ بخواهیم... مشکل از ماست که باور کرده ایم آرزوهایمان افسانه های خیالی اوقات تنهایی هایمان هست...

خدایا... دلم می خواهد آرزو کنم تا بلکه تو بیایی و ظرف های کوچک وجودمان را انقدر بزرگ کنی تا بتوانی کل خیر را در آن بریزی... خدایا، تو یادمان بده که امانت دار باشیم... همه چیز را برای نصرت مولایمان بخواهیم و ما فقط امانتدار امانت های مهدی(عج) باشیم... خدایا نگذار آرزوهایمان در حد خیال باقی بمونند...هیهات! انت اکرم من ان تضیع من ربیته...

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱
علی...

اوقات:

دنیا را می گفتم که به کجا رسیده است و حالا انگار که اتفاقاتی عظیم در پیش رو باشد... این حرف ها را که می نویسی بدیهی ترین تبعه اش این است که انگشتانت چند لحظه ای صبر کنند و روزهای تکرار زده و شلوغ این چهار سال اخیر از جلوی چشمانت رژه رود و تو برای هزارمین بار چشمانت را ببندی که خدایا... آه من طول الطریق و بعد السفر و قله زاد...

اما اوقاتی هم هست که حالشان با بقیه روزها فرق می کند و کار خودشان را خوب بلد هستند . اصلا کاری با روضه های تو ندارند و نسیمشان می آید و تو فقط باید چشمانت را ببندی و دستانت را باز کنی و تمام قد در مسیرشان بایستی...

بعضی اوقات هست که برای اینکه مشمول نعمات بشویم، خدای متعال منوط کرده که به یک موقعیت مکانی برویم مثلا وقت هایی که پیاده راهی کربلا می شوند...

اما بعضی اوقات هست که خدا نعماتش را منوط به موقعیت زمانی می کند و زمانش که می رسد خود خودش نعماتش را بر می دارد و میاورد بر آدم ها واقع می کند... چیزی مثل ماه رجب، مثل شعبان و اوجش را که بخواهی ماه رمضان...

می گفت: این سه ماه را باید در ارتباط با هم دید. هدفش را ضیافت الله ببین. ضیافت اللهی که در اوج ارتفاعات برگزار می شود و اگر در زمان برگزاری تو آنجا باشی می توانی هرجا دلت خواست کنار سفره بنشینی... اصلا آدم ها در طول سال دست و پایشان غل و زنجیر دنیا می شود و سقوط می کنند. رجب که می رسد خدا رحمت را جاری می کند، رحمتی که خیلی به فعل تو وابسته نیست می دانی چرا؟ چون خودش گفته «یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه»... آن وقت اصلا به زور دست و پایت را می گیرد و میاورد بالا حداقلش اینکه از سطح منفی می رساندت به سطح صفر، می رساندت به کوهپایه... غل و زنجیر های دست و پایت را باز می کند و این وسط تو اگر می خواهی کاری کنی فقط باید بهانه دستش بدهی... بعد که رسیدی به کوهپایه ماه شعبان می رسد آنجا باید سوار کشتی بشوی همان کشتی که گفت «یامن من رکبها»... اینجا باید بالا بروی، در ارتفاعات بالا بروی، کوهپیمایی کنی... با تمام وجود بالا برو و وقتی رسیدی به قله ماه رمضان می رسد...

می گفت نشود که تازه شب قدر یادت بیفتد که الهی العفو...این ها مال ماه رجب هست! ماه رمضان نباید گدا بازی در بیاوری، باید خیلی شیک و مجلسی بری سر سفره...

یادش بخیر دو سال پیش این ها را سر کلاس برای بچه ها گفته بودم و یادم هست که مبهوت نگاهم می کردند... باورشان نمی شد معلم فیزیک از این حرف ها بزند! برایشان گفته بودم که عالم با روابط نیوتن و گالیله و اینها اداره نمی شود... گفته بودم که می شود بپری و طبق هیچ فرمول سینماتیکی اصلا بر نگردی... خیلی حرف زده بودم و آخرش طبق معمول همیشه یاد خودم افتاده بودم و خودم را نگاه کرده بودم و سکوت کردم...

این روزهایی که با سرعت می گذرد، روزهای رحمت بی منت الهی ست... روزهایی که می شود در پازل اتفاقات عظیم آینده جایی برای خودت دست و پا کنی...روزهایی که می شود تا همیشه خیال خودت را راحت کنی و یکبار برای همیشه یا علی بگویی... روزهایی که خدا حاضر است کل خیرش را برای مهدی بدهد...

خدایا یعنی می شود که باور کنیم تو حاضری «تمام خیر» را عطا کنی؟

خدایا می شود باور کنیم که همه، حتی مثل منی می تواند این روزها بخواند که«یا من ارجوه لکل خیر...» 

خدایا می شود باور کنیم که عالم و آدم تحت ولایت توست، و تو حاضری برای مهدی همه چیز را عطا کنی... 

خدایا ظرف هایمان برای کل خیر کوچک است، تو بزرگشان می کنی...؟

التماس دعا...


 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۴
علی...

اصلا وبلاگی که بعد از این همه مدت برنگردد و یک حال و احوال خشک و خالی از نویسنده اش بکند که اصلا مرده ای یا زنده، یا دقیقا چرا کز کرده ای کنج اتاق و چیزی نمی نویسی بدرد لای جرز می خورد و بس...!

همدم هم همدمهای قدیم...

پ.ن: برای فاطمیه که ننوشتم، دوست داشتم برای امروز بنویسم که...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۴
علی...

نه اینکه حرف هایم ته کشیده باشد ها...

باشد برای بعد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۰
علی...