خداحافظ رفیق...
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ
خیلی از آشناییمان نگذشته بود... حق بده حالا با چه حسرتی رفتنت را ببینم...
می دانی رفیق، همه چیز به کنار، روز تشییعت به کنار، نور باران برگشتنت به کنار اما وصیتت عجیب دل هایمان را بی قرار کرده است...
همان که خطاب به پسر چهارساله ات گفته بودی:
"محمد! زندگی کن برای مهدی،
درس بخوان برای مهدی،
محمد، ورزش کن برای مهدی و محمد، من تو را از خدا برای خودم نخواستم، تو را از خدا خواستم برای مهدی..."
نجوایت با مهدی(عج) چونان قلبم را فشار می دهد که راستش را بخواهی شرم می کنم از حضور خودم...
"صحبتی با امام مهدی (ع)
در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم، ای سید و مولایم! آقاجان! از تو ممنوم به خاطر تمام محبتهایی که در دوران دنیا به من ارزانی داشتی و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زنده ام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام، اما به آن امید جان میدهم که در آن روز موعود که ندا میدهند از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید، من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بسته ام، از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما آرزو بر جوانان عیب نیست.
در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم، اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار گیرید.
آقاجان! به من میگویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد میروی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده ام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است. آقاجان! برخی نمیدانند وقتی من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من شوند و انشاءالله که آن روز را نبینند.
من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو میدانیم، حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمیآید؛ چون فرمانده بالای سر خانواده هست و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم، آقاجان! تو کمک مان کن، زندگی چقدر شیرین میشود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است."
۹۴/۱۰/۰۹