دست یا علی...
به نام او...
سلام حاج حمید
حالا چند روزی از رفتنت گذشته است و دلمان برای لبخند های ساده ات تنگ شده، اما وقتی به تو فکر می کنیم پر از امید می شویم که حالا مثل تویی وجود دارد تا بیاید و یا علی بگوید و دستهایمان را بگیرد...
هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ
او کسی است که در میان امیین رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت تعلیم می کند هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!
وَ آخَرینَ مِنْهُمْ لَمّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ
و (همچنین) رسول است بر گروه دیگری که هنوز به آنها ملحق نشدهاند؛ و او عزیز و حکیم است!
ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ
این فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) میبخشد؛ و خداوند صاحب فضل عظیم است!
اصلا تو خود همان « وَ آخَرینَ مِنْهُمْ» هستی که حالا ملحق شده ای به کاروان امیین... دلاوری به کنار اما نگاه معصومانه ات روی بنرهای شهر جز این حکایت نمی کند؛ نگاه های مردی عظیم که انگار شده است کودکی معصوم در کاروان امیین. مگر جز این است؟ اصلا مگر نه اینکه «ان اطفال شیعتنا من المومنین تربیهم فاطمه علیها السلام»؟ برای سر گذاشتن به دامان فاطمه(س) باید طفل بود، درست مانند کودکی که همه چیز را در نگاه مادر می بیند، که تمام هستی اش آغوش مادر هست، جز مادر وابستگی ای ندارد، انقدر می دود تا بالاخره خودش را بیاندازد روی پر چادر مادر... تو خودت کدام آدم بزرگی را دیده ای که اینچنین بی تاب مادر باشد؟
حاج حمید آقا! می گویند قبل عازم شدن رفته ای مشهد، رفته ای تا اجازه بگیری! اما من می گویم رفته ای تا برای آخرین بار به دست امام رضا(ع) تزکیه بشوی، برای آخرین بار ثابت کنی که چشمانت جز مادر چیزی نمی بیند و بعد آماده شهادتت شوی...
می بینی حاج حمید آقا! تو قدم به قدم مطابق این آیات نورانی جلو رفته ای، حالا می ماند نوبت فضل خدا که بعد از شهادتت تعلیم کتاب و حکمت کند و حیطه ای بزرگ برایت قرار دهد که «وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»...
حاج حمید! این روزها دلمان که می گیرد، کوچکی های خودمان را که می بینیم یادمان می رود به سمت حیطه شما، دلمان می رود به همان وصیت نامه نورانی ات که گفته بودی:« وقتی به غفلتها و بیخیالیهای خودم در زمانی که باید به یاری دین تو و انقلاب تو میپرداختم فکر میکنم، این آرزو برایم بزرگ میآید. اما لطف و کرم تو بزرگتر است. در دوران زندگیام سعی کردم هیچ موضوع شخصی را از شما نخواهم و برای هیچ موضوع دنیایی شما را قسم ندهم، اما الآن در حرم جدت امام رضا(ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همهی جوانان این انقلاب اسلامی را و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتون تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار بگیرید.»
حالا رفیق نوبت شماست، بیا و وساطت ما را پیش مادرت بکن و بگو که ما همان جوانانی هستیم که تو برایمان دعا کردی...
بیا و ما را راهی کن. رفیق! دوباره دست یا علی بدهیم...؟ دوباره بنا می کنیم بنای مهدی(عج) را...