أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

بعضی وقتا وقتی برای کسی منبر می روم و یا اصلا پست های همین وبلاگ را می نویسم توهم پیش می آید برای خودم هم که حکما چیزی از این حرف ها فهمیده ام... یحتمل قسمتیش رفته و نشسته بر این قلب سلیم و شده است ایمان... 

خدایا  در قبال نعمات سفره مادر(س) شکر عملی که پیشکش شکر زبانی هم نکردیم... ولی یادم می ماند که یک روزی باید جواب این عظیم ترین نعمات، این حرف های مهدوی(عج) که بدون ذره ای لیاقت در وجود من به خوردم دادی را بدهم...


پ.ن: تلویزیون شروع کرده است و تصاویر پیاده روی امسال را پخش می کند... به این فکر می کنم که تزکیه ای که خود حضرت مادر(س) برایشان جاری خواهد کرد عجیب عاشقانه هست حتما... بوی نور می دهد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۷
علی...

سبحان ربی العظیم بحمده...

خدایا تو پاک و منزهی از اینکه "چرا" در کارت بیارم و این را در فضایی عاشقانه و مطمءن به تو می گویم ای تربیت کننده مهدوی عظیم من...

پ.ن: دلم برایت تنگ شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۴
علی...

یَهْدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ(مائده-16)

خداوند هرکسی که از رضوان و خشنودی او تبعیت( پیروی همه جانبه و عاشقانه در لطیف ترین ابعاد) کند، به وسیله آن (نور و کتاب) 

به راه های(سرزمین) سلامت هدایت می کند؛ در حالیکه به اذن خویش انان را از (عمق) تاریکی ها 

به سوی (ارتفاعات) نور بیرون می برد 

و به صراط استقامت یافته(بزرگراهی محکم و مطمئن از تقید عملی به ولایت) 

هدایتشان می کند.

پیاده روی اربعین انگار که به نور امام(ع) شده است سبیلی که انسان ها را به سرعت از عمق به اوج می برد... 


پ.ن1: دلم برای مردم فرانسه هم می سوزد اما دلم می خواهد سر بعضی ها فریاد بزنم که 

چند سال است مردم سوریه و لبنان و عراق و فلسطین روز خوش ندیده اند چطور آنموقع دردت نیامد؟! 

چرا وقتی یمن هنوز که هنوز هست زیر حملات عربستان وحشیانه به خاک و خون 

کشیده می شود عکس پروفایلت عوض نمی شود اما دلت برای "قد بلند های خوشتیپ" می سوزد نه...؟

پ.ن2: "این گروه ها بلای جان همان کشورهای حامی خواهند شد"

پ.ن3: وبلاگ پارادوکس عجیبی است! از طرفی وقت آدمهای مخاطب زیاد می شوند ناچاری خود سانسوری کنی و حرف هایت می مانند!

 از طرفی وقتی خودت می مانی نم نمکی کم حوصله می شوی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۶
علی...

یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ(یوسف-87)

یعقوب(ع) به پسرانش گفت: ای پسرانم بروید و نشانه های یوسف را تحسس کنید و از رحمت خدا نا امید نشوید که جز آن ها که حق را می پوشانند از رحمت خدا نا امید نمی شوند...

خدایا تو خود گفتی که داستان یوسف(ع) احسن قصص است. حالا اما انگار اتفاقاتی افتاده باشد... کاش از این احسن قصص چیزی هم نصیب ما بشود برای این روزهایمان.

یعقوب(ع) برنامه خدا را می شناخت او به محض اینکه نشانه هایی را حس کرد که حکایت از یک اتفاق معمولی نداشت دستور تحسس را صادر کرد...

تحسس من یوسف نه تحسس یوسف! تحسس از حس کردن می آید، یعنی انگار که در فضایی قرار بگیری که بتوانی حس کنی، نه اینکه آیه و روایت و دلیل بخوانی... خود خودت حس کنی، با تمام وجودت نشانه های یوسف را تنفس کنی... تمام قلبت شهادت بدهد که به خدا قسم این نشانه یوسف هست، این صادره یوسف هست... جز یوسف نیست...

خدایا یعقوب تو برنامه تو را می شناخت می دانست که قبل از تحسس یوسف باید تحسس من یوسف باشد، باید آدم ها اول نشانه های یوسف را حس کنند، اول با تمام وجودشان شهادت بدهند که ولله این ها صادره های یوسف هست، بعدتر وقتی با تمام وجودشان نشانه های یوسف را حس کردند متمسک بشوند به این نشانه ها... تا تو ماجرا را جلو ببری و هروقت که صلاح دانستی ماجرا را به دیدار یوسف برسانی...

حالا اما این روزها...

خدایا زائران اربعین کم کم دارند آماده می شوند... انگار دل های همه گواهی می دهد که به خدا قسم این یک اتفاق معمولی نیست... این نوری عظیم است که آیه ای عظیم را قرار داده است. یوسف انگار که نشانه ای را ترتیب داده است، امام شب قدر انگار که حکمی را صادر کرده است... دل هایی که ناخودآگاه پر می کشد برای همراهی با این کاروان... کاروانیکه از همه جا و با هر اعتقادی و با هر تفاوتی دارد عضو گیری می کند...کاروانیکه آدم هایش با پوست و گوشتشان محو نشانه های یوسف می شوند، دیگر لازم نیست کسی برایشان بالای منبر برود، نفس که می کشند یوسف را حس می کنند...

خیر پیش رفقا... اذهبوا فتحسسوا من یوسف... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۹
علی...

من فقط می دانم که اگر بشود و کسی اربعین کربلا باشد آن وقت فاطمه(س) خودش قول داده تا بیاید و دست به سرش بکشد و غل و زنجیرهای پایش را باز کند و صورتش را بشوید و لباس های نو تنش کند... 

من فقط همین را می دانم...

حالا هرچه شما بخواهی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۶
علی...

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (35)

خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می‏شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود؛ نوری است بر فراز نوری؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می‏کند، و خداوند به هر چیزی داناست.

فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (36)

این نور به اذن خدا در خانه هایی هست و وقتی چیزی وارد این خانه ها می شود آن را رفعت می دهد... خانه ‏هایی که نام خدا در آنها برده می‏شود، و صبح و شام در آنها تسبیح او می‏گویند...

رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ (37)

مردانی که نه تجارت و نه معامله‏ای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی‏کند؛ آنها از روزی می‏ترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو می‏شود.


این سری سه تایی بی شک از دوست داشتنی ترین آیاتی ست که دیده ام... دو سالی هست که روز به روز تفسیر های عجیب و زیباتری را می شنوم...

اما خارج از این حرف ها... دلم می گیرد وقتی نگاهشان میکنم!

خانه وجود حسین(ص) همان بیتی ست که از شدت نور افشانی هنوز دستانت را حایل چشمانت نکردی از زمین کنده می شوی و رفعت پیدا می کنی... همه مان تجربه کردیم! عطر چایی های محرم که می رسد هم انگار سبک می شویم چه رسد به گریه و بعدتر عهد با حسین(ص)...

اما دلم کمی بعدتر را که می بیند عجیب می گیرد... همانجایی که هنوز مرد نشده ام انگار! آدم هایی که می آیند و نور وجود حسین(ص) چنان دلشان را از دنیا کنده است که فقط برای حسین می تازند! همان هایی که دست و پایشان گیر روزمرگی هایشان نیست... همان هایی که...

می شود اربعین ما هم بیاییم... حسین جان...؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۸
علی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۹
علی...

پیش نوشت: این متن را "مجتبی فرآورده" کارگردان فیلم در حال ساخت "ثارالله" نوشته است... سلسله متن هایی ست از هشتم ذی الحجه تا اربعین...

گفت؛ کجایند خواهر زادگان ما!

نیزه ‏داران خیمه گاه، مقابل او به صف شدند.

ناآرام و بیقرار، سواره از این سو به آن سو رفت و آنان را نهیب زد.

گفت؛ به جنگ نیامده‏ ام، به دنبال اهل قبیله ‏ام هستم.

عباس، عبدالله، عثمان، جعفر. با شما هستم.

نیزه ‏داران قدمی به جلو بر داشتند. سوار عقب کشید و دوباره فریاد کرد.

گفت؛ پسران ام ‏البنین! منم شمر بن ذی الجوشن، سپاه بنی‏امیه آمادۀ جنگ است.

 عباس با تو هستم.

عباس سکوت کرد.

قافله سلار به عباس گفت؛ عباس! جوابش را بده اگر چه فاسق است.

عباس حرکت کرد و نگاه‏ها را با خود بُرد.

عبدالله و عثمان و جعفر هم بدنبال او روان شدند.

شمرگفت؛ از امیر عبیدالله برایتان امان‏نامه گرفته ‏ام. خودتان را با حسین به کشتن ندهید.

عباس گفت؛ پسران علی مرتضی در امان خدا و فرزند پیامبرند.

گفت؛ حسین را رها کنید و با من بیایید. جوانی خود را به دم تیغ شمشیر ندهید.

عباس گفت؛ در نهروان هم با تمسک به قرآن مقابل پدرم ایستادی. من پسر همان پدرم!

 از اینجا دور شو که در جنگ با نفاق لحظه‏ ای درنگ نمی‏کنم ... برو!

شمر به غیض سر اسب گرداند و سوی اردوگاه بتاخت.

به هیاهوی سپاه، یاران به میدان آمدند.

ابن عوسجه گفت؛ چه مرگتان شده؟

عمرسعد گفت؛ امیر عبیدالله فرمان داده یا بیعت با یزید، یا جنگ. انتخاب با خودتان.

عباس گفت؛ بمانید تا از مولایم کسب تکلیف کنم.

حبیب گفت؛ ای زادۀ کبر و کفر و نفاق! به جنگ با که آمده ‏اید؟ علی ‏اکبر که در خِلقت و خُلق شبیه‏ترین کس به رسول خداست؟ یا عباس که یادآور علی مرتضی است؟ به مقابلۀ زینب که زادۀ زهراست؟ یا قاسم که یادگار حسن مجتبی است؟ حسین را دیگر نمی‏گویم که نگین خِلقت و چشمۀ جوشان عالم است.

در میان شما کیست؟!

به کلام حبیب، گَرد مرگ بر سپاه پاشید و سکوت کردند.

 عمرسعد گفت؛ در میان این هزاران نفر، کسی نیست که جوابی در خور به اینان دهد؟

شمر گفت؛ هم کلامی با کسانی که به زبان علی سخن ‏می گویند دیوانگی است.

عباس از راه رسید.

شمر گفت؛ رجزخوانی بس است. بگذارید ببینیم عباس چه دارد.

عباس گفت؛ مولایم فرمود، امروز از جنگ دست بدارید تا امشب را به نماز و نیایش بپردازیم.

عمرسعد نگاهی به اشراف و شمر کرد.

گفت؛ تا فردا صبر می‏کنیم.

شب هجوم کرده بود و سیاهی نور را بلعیده بود.

و زمین تمام هستی خود را به تماشا در کربلا گِرد آورده بود.

آسمان آکنده بود از ستارگان پُر فروغ، و ستارگان آسمان، در حسرت فروغ کاروانیان.

و کربلا، چشم گشوده بود و در انتظار جوشش نور، به قافله سالار زُل زده بود.

گفت؛ عزیزانم، برخیزید و شب را مرکب راهوار خود سازید، این قوم آهنگ مرا دارند و اگر مرا بِکُشند،

آنان را با شما کاری نیست.

برخیزید و به شهر و دیار خویش باز گردید.

زنان بغض فرو خوردند و کاروانیان مات و مبهوت ماندند.

عباس، برخاست، و شرارۀ نور از چشمان اش زبانه کشید.

امشب شب عباس بود و جلوه، جلوۀ او.

عباس گفت؛ شما بمانید و ما برویم؟! مولای من، تا واپسین نفس در کنارتان می مانم.

زینب با خود زمزمه کرد.

گفت؛ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (1)

سوگند به ماه که در پی خورشید می رود.

یاران بخود آمدند.

حبیب بن مظاهر گفت؛ مگر عالم هستی چند حسین دارد که بتوان در رکابش جان باخت؟

زُهیر بن قین گفت؛ به خدا قسم اگر هزاران بار کُشته و زنده شوم، باز جانم نثار تواست.

مسلم بن عوسجه گفت؛ مولای من، فردا زمین و آسمان، تمامی حق را در مصاف تمامی باطل

به تماشا می‌ نشینند.

یک به یک عهد و وفا را فریاد کردند،

حقارت و ذلت را به زیر کشیدند و انسان را در همیشۀ تاریخ ندا دادند،

ای انسان، سکوت در برابر دشمن، صلح خواهی نیست!

گفتند و آنچه در جوهرۀ وجودشان بود، از ضمیرشان زبانه کشید و کلامشان مُعطر از کلام مولا بود.

و زنان در سکوت ماندند و در اندیشۀ رسالتی که پس از آن بر عهده دارند.

قافله سالار، دست سوی آسمان بُرد و نور را به میهمانی یاران دعوت کرد.

گفت؛ مشتاقان شهادت، منزلگاه‏تان را در اعلی علیین ببینید.

دنیا به فغان آمد، با تمام توان فریاد کرد و آنان را سوی خود خواند،

و آنان، محو وجه الله بودند و هیچ نشنیدند.  

قافله سالار گفت؛ عزیزانم، تکلیف‏تان در این دنیا رو به پایان است،

به خدا قسم پس از آنچه بر ما جاری شود مکث خواهیم کرد، آنقدر که خدای تعالی بخواهد،

و همو است که ما را رَجعت می‏دهد،

به هنگامی که فرزندم مهدی، قائم آل محمّد ظاهر شود.

قاسم، اندوهگین شد، لب گِزید و به سخن آمد.

گفت؛ عمو جان من چه؟

گفت؛ مرگ برای تو چگونه است؟

گفت؛ شیرین تر از عسل!

گفت؛ یادگار برادر، عمو به فدایت.

شب بود و تاریک بود و سکوت.

و کربلا به فروتنی، همۀ داشته های خود را به زیر پای یاران گسترده بود.

و یاران، هر کس به حالی.

یکی به رکوع، یکی به قیام، یکی به قنوت، آن یکی به سجود.

و در دل تاریکی شب، نور را صدا می کردند.

رباب، عبدالله را نوجامه ای پوشاند.

گویی نمی دانست که فردا چه در انتظار اوست.

و عباس، کمر محکم و شمشیر حمایل کرد و بتاخت، در نگهبانی از خیمه گاه.

و زینب، محو تماشای او.

قافله سالار، دست بر پشت کمر قلاب کرد،

و نگاه خود را به آسمان پُرستاره سپرد.

گفت؛ آسمان پروردگارم در شب چه تماشایی است.

 و زیر لب زمزمه کرد؛

وَ الْفَجْرِ

سوگند به سپیده‏دم.‏

وَ لَیالٍ عَشْرٍ

و به شبهای دهگانه.‏

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ

و به جفت و تاق‏.

وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (2)

و به شب‏، وقتی سپری شود.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
علی...