أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ...؟

اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ

دیروز رفتند... کز کرده بودم کنج صحن دانشگاه و نگاهشان می کردم، نگاهشان می کردم که چطور پر می کشند به سمت عالم الحسین(ع)...

برای لقاءالحسین(ع)...

یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ (6-انشقاق)

ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت می‏روی و او را ملاقات خواهی کرد!

خدایا تو را حمد می کنیم بخاطر این آیه عظیم که در این زمان قرار دادی... خدایا تو را حمد میکنیم بخاطر این نعمت بزرگ، بخاطر این جاده نعمت که وقتی آدم ها درش قدم بر می دارند و عزم حرکت می کنند تو جریان نعمات را به سویشان سرازیر می کنی... چقدر زیبا نشان دادی که در حرکت باید بود به سمت امام عالم...

خدایا ما شهادت می دهیم تمام این ماجرای عظیم نشانه توست و فعل امام شب قدر... فعل امام حی(ع)... بار الها تو را حمد می کنیم که این ماجرا را رقم زدی تا مقدمه ای بزرگ برای ماجرایی بزرگ باشد... تا نشانمان بدی که چطور باید برای ظهور به پا خاست و زمینه سازی کرد... تا زمینه امت سازی را تو فراهم کنی، تا دست گیری برای همه را رقم بزنی...

خدایا ما جا ماندیم، اما امیدمان به چون توییست، خدایا شکرت که اجازه داده ای روحمان هرجا دلمان بخواهد حضور داشته باشد و بند به این جسم نباشد...

بار الها با اجازه ی مولایمان امیرالمومنین(ع) قلب هایمان را راهی می کنیم به سمت عالم الحسین(ع) برای لقاء الحسین... امشب شب جمعه است و همه خوبان عالم میهمان کربلا... حسین جان می شود ما را هم جز زائرانت حساب کنی؟ می دانم لیاقت نداشتیم اما مولاجان شما همانی هستید که تا آخرین لحظه هم به شمر(لع) گفتید از این کار بگذر تا من پیش مادرم شفاعتت را بکنم... شما همانی هستید که کشتی نجات نوح آیه ای کوچک از ماجرای عظیم شما بود... یابن فاطمه(ص) می شود ما را هم تزکیه کنید، ما را هم برای این ماجرای عظیم بکار بگیرید، قلب های ما را هم مشغول لقاءالحسین کنی و از دنیا بکنی... ما را برای مجرای عظیم ترین خیرات شدن و برای زمینه سازی ظهور تربیت کنید...



پ.ن:اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرّضُوا لَها؛3 همانا در طول عمر شما، نسیم های الهی وزیدن می گیرد، پس بیدار باشید و خود را در معرض این نسیم ها قرار دهید.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۰
علی...

خانم دوست مشترکمان هست، عجیب حق خواهری دارد به گردنمان!

می آید دانشگاه و می برمشان به دیدار دخترکی در دانشکده دیگر تا دل دخترک را بدست بیاورد و مقدمات خواستگاری برای یکی از رفقایم فراهم شود.

این بین تا دخترک از کلاسش بیرون بیاید و او را نشان بدهم با هم صحبت می کنیم، انقدر که اخر سر بحث بر می گردد به خودم و او هم از من می پرسد...

خدارو شکر دخترک توی همین حین می آید و نشانش می دهم و سریع از محدوده خارج می شوم. توی راه برگشت فکرم مشغول می شود...

چند واژه ای عجیب گیرم می اندازند... ادعاهایی که حالا برایم بسیار سخت شده اند انگار!

امام(ع)، احساس، تسلیم، من، او... انگار که هیچ جایگشتی از این کلمات را نتوانم کنار هم بگذارم! سعی می کنم خودم را گول نزنم و فقط اقرار کنم که خدایا من تسلیم نبودم...

فکرهایم را بلند می کنم و می گذارم زمین! می روم تا امتحان میانترم رو بدهم! آخرش شاید یک روزی حل کند درد عشق را مهندسی...!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۱
علی...

درویش مصطفی{ شخصیت رمان من او خوانده شده در دوم راهنمایی، دوم دبیرستان، سال دوم دانشگاه}:

" به دلت شک نیار! این کار هم حکما حکمتی دارد. هیات محبان الحسین، خاص محبان حسینه، چرا؟ چون آدمِ خدا پرست، خدا را می پرسته. اگر خط و ربطش را نفهمیدی، بدان هیچ نفهمیده ای؛ بل که اصلا نفهمی. محبِ حسین، گریه اش برای حسینه. با توام فعله اصفهانی! از فتاح یاد بگیر: اگر برای پسرش حال گریه پیدا کرد، فی الفور گریه اش را وصل می کند به کربلا. راهش این است. این جور اشکتان مقدس می شود و چشم تان، ضریح. حکما چشم هم چه ادمی می شود دخیل بست. یا علی مددی!"


همینجوری یک هویی شب امتحان دلم برای علی و مهتاب تنگ می شود... نه اینکه عاشق شده باشم ها نه... چیز عجیبیست این معصومیت وجودشان... انقدری که وقتی مطمئن می شوی که حالا واقعا دیگر هیچ راهی نمانده و باقی مانده زائران کربلا هم این دو روزه دنیا را طلاق می دهند و تو ام مانده ای با کوله بار سنگینی هایت، یکهو یادت می رود سمت درویش مصطفی، می رود سمت علی و مهتاب و کافه مسیو پرنر... اصلا یاد همان خشتهای خشک شده دم کوره می افتم، همان که نوشته بود "مع" یعنی مهتاب و علی...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
علی...

بعضی وقتا وقتی برای کسی منبر می روم و یا اصلا پست های همین وبلاگ را می نویسم توهم پیش می آید برای خودم هم که حکما چیزی از این حرف ها فهمیده ام... یحتمل قسمتیش رفته و نشسته بر این قلب سلیم و شده است ایمان... 

خدایا  در قبال نعمات سفره مادر(س) شکر عملی که پیشکش شکر زبانی هم نکردیم... ولی یادم می ماند که یک روزی باید جواب این عظیم ترین نعمات، این حرف های مهدوی(عج) که بدون ذره ای لیاقت در وجود من به خوردم دادی را بدهم...


پ.ن: تلویزیون شروع کرده است و تصاویر پیاده روی امسال را پخش می کند... به این فکر می کنم که تزکیه ای که خود حضرت مادر(س) برایشان جاری خواهد کرد عجیب عاشقانه هست حتما... بوی نور می دهد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۷
علی...

سبحان ربی العظیم بحمده...

خدایا تو پاک و منزهی از اینکه "چرا" در کارت بیارم و این را در فضایی عاشقانه و مطمءن به تو می گویم ای تربیت کننده مهدوی عظیم من...

پ.ن: دلم برایت تنگ شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۴
علی...

یَهْدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ(مائده-16)

خداوند هرکسی که از رضوان و خشنودی او تبعیت( پیروی همه جانبه و عاشقانه در لطیف ترین ابعاد) کند، به وسیله آن (نور و کتاب) 

به راه های(سرزمین) سلامت هدایت می کند؛ در حالیکه به اذن خویش انان را از (عمق) تاریکی ها 

به سوی (ارتفاعات) نور بیرون می برد 

و به صراط استقامت یافته(بزرگراهی محکم و مطمئن از تقید عملی به ولایت) 

هدایتشان می کند.

پیاده روی اربعین انگار که به نور امام(ع) شده است سبیلی که انسان ها را به سرعت از عمق به اوج می برد... 


پ.ن1: دلم برای مردم فرانسه هم می سوزد اما دلم می خواهد سر بعضی ها فریاد بزنم که 

چند سال است مردم سوریه و لبنان و عراق و فلسطین روز خوش ندیده اند چطور آنموقع دردت نیامد؟! 

چرا وقتی یمن هنوز که هنوز هست زیر حملات عربستان وحشیانه به خاک و خون 

کشیده می شود عکس پروفایلت عوض نمی شود اما دلت برای "قد بلند های خوشتیپ" می سوزد نه...؟

پ.ن2: "این گروه ها بلای جان همان کشورهای حامی خواهند شد"

پ.ن3: وبلاگ پارادوکس عجیبی است! از طرفی وقت آدمهای مخاطب زیاد می شوند ناچاری خود سانسوری کنی و حرف هایت می مانند!

 از طرفی وقتی خودت می مانی نم نمکی کم حوصله می شوی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۶
علی...

یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ(یوسف-87)

یعقوب(ع) به پسرانش گفت: ای پسرانم بروید و نشانه های یوسف را تحسس کنید و از رحمت خدا نا امید نشوید که جز آن ها که حق را می پوشانند از رحمت خدا نا امید نمی شوند...

خدایا تو خود گفتی که داستان یوسف(ع) احسن قصص است. حالا اما انگار اتفاقاتی افتاده باشد... کاش از این احسن قصص چیزی هم نصیب ما بشود برای این روزهایمان.

یعقوب(ع) برنامه خدا را می شناخت او به محض اینکه نشانه هایی را حس کرد که حکایت از یک اتفاق معمولی نداشت دستور تحسس را صادر کرد...

تحسس من یوسف نه تحسس یوسف! تحسس از حس کردن می آید، یعنی انگار که در فضایی قرار بگیری که بتوانی حس کنی، نه اینکه آیه و روایت و دلیل بخوانی... خود خودت حس کنی، با تمام وجودت نشانه های یوسف را تنفس کنی... تمام قلبت شهادت بدهد که به خدا قسم این نشانه یوسف هست، این صادره یوسف هست... جز یوسف نیست...

خدایا یعقوب تو برنامه تو را می شناخت می دانست که قبل از تحسس یوسف باید تحسس من یوسف باشد، باید آدم ها اول نشانه های یوسف را حس کنند، اول با تمام وجودشان شهادت بدهند که ولله این ها صادره های یوسف هست، بعدتر وقتی با تمام وجودشان نشانه های یوسف را حس کردند متمسک بشوند به این نشانه ها... تا تو ماجرا را جلو ببری و هروقت که صلاح دانستی ماجرا را به دیدار یوسف برسانی...

حالا اما این روزها...

خدایا زائران اربعین کم کم دارند آماده می شوند... انگار دل های همه گواهی می دهد که به خدا قسم این یک اتفاق معمولی نیست... این نوری عظیم است که آیه ای عظیم را قرار داده است. یوسف انگار که نشانه ای را ترتیب داده است، امام شب قدر انگار که حکمی را صادر کرده است... دل هایی که ناخودآگاه پر می کشد برای همراهی با این کاروان... کاروانیکه از همه جا و با هر اعتقادی و با هر تفاوتی دارد عضو گیری می کند...کاروانیکه آدم هایش با پوست و گوشتشان محو نشانه های یوسف می شوند، دیگر لازم نیست کسی برایشان بالای منبر برود، نفس که می کشند یوسف را حس می کنند...

خیر پیش رفقا... اذهبوا فتحسسوا من یوسف... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۹
علی...

من فقط می دانم که اگر بشود و کسی اربعین کربلا باشد آن وقت فاطمه(س) خودش قول داده تا بیاید و دست به سرش بکشد و غل و زنجیرهای پایش را باز کند و صورتش را بشوید و لباس های نو تنش کند... 

من فقط همین را می دانم...

حالا هرچه شما بخواهی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۶
علی...

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (35)

خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می‏شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود؛ نوری است بر فراز نوری؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می‏کند، و خداوند به هر چیزی داناست.

فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (36)

این نور به اذن خدا در خانه هایی هست و وقتی چیزی وارد این خانه ها می شود آن را رفعت می دهد... خانه ‏هایی که نام خدا در آنها برده می‏شود، و صبح و شام در آنها تسبیح او می‏گویند...

رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ (37)

مردانی که نه تجارت و نه معامله‏ای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی‏کند؛ آنها از روزی می‏ترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو می‏شود.


این سری سه تایی بی شک از دوست داشتنی ترین آیاتی ست که دیده ام... دو سالی هست که روز به روز تفسیر های عجیب و زیباتری را می شنوم...

اما خارج از این حرف ها... دلم می گیرد وقتی نگاهشان میکنم!

خانه وجود حسین(ص) همان بیتی ست که از شدت نور افشانی هنوز دستانت را حایل چشمانت نکردی از زمین کنده می شوی و رفعت پیدا می کنی... همه مان تجربه کردیم! عطر چایی های محرم که می رسد هم انگار سبک می شویم چه رسد به گریه و بعدتر عهد با حسین(ص)...

اما دلم کمی بعدتر را که می بیند عجیب می گیرد... همانجایی که هنوز مرد نشده ام انگار! آدم هایی که می آیند و نور وجود حسین(ص) چنان دلشان را از دنیا کنده است که فقط برای حسین می تازند! همان هایی که دست و پایشان گیر روزمرگی هایشان نیست... همان هایی که...

می شود اربعین ما هم بیاییم... حسین جان...؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۸
علی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۹
علی...